تنگنا
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد این درد ها را نمی شود به کسی اظهارکرد...
 
 

 

آخرم دوریِ تو خون جگرم خواهد کرد

ناوک غمزه تو کور و کرم خواهد کرد

 

دوستم داری و من دلهره دارم که فقط

شوری چشم حسودی نظرم خواهد کرد

 

گرچه افتادگی اول قدم ِ عاشقی است

ترسم افتادگی آخر تبرم خواهد کرد

 

ای که از کوچه تو می گذرم، معشوقه!

گذر از کوچه تو در به درم خواهد کرد

 

" در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد "

کفر چشمان تو آخر عُمَرم خواهد کرد

                  ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, :: 14:4 :: توسط : دل خون

 

وقتی که غزلواره ی موهات حیاتیست

وقتی لب و اطراف دهانت شکلاتیست

 

بوسیدن و بوئیدن لب های قشنگت

آه...آرزوی من ِساده ی دهاتی ست

 

شب بی غزل احساس تو را کم دارد

سینه تنگ آمده انگار هوا دم دارد

 

دلواپس تنهایی شب های تو هستم

دیگر جگرم سوخت غمت سم دارد

 

مثل یعقوبم وهرشب چشم من نم دارد

شده آوار دلم انگار که صد بم دارد

...

آخرم ورد زبان و حرف مردم شده ام

لابلای فال حافظ همه شب گم شده ام؛

 

خبرآمد کسی برعشق تو فاعل شده است

خبرآمد نیمه ی گم شده کامل شده است

 

خبر آمد دزدی از پنجره داخل شده است

به لبان شکلاتیت شبی واصل شده است

 

شدم یک کافر منفور و از آسمان هفتم

ابرهای عذاب بر سرم نازل شده است

...

 قصه ی چشم مراغربت سیل میفهمد

حالِ دستان مرا طناب و ریل میفهمد

 

سرگیجه و درد و منگی و ... مرگ

تلخی عشق مرا زهرِ رتیل میفهمد

                    ( دلخون)


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, :: 21:58 :: توسط : دل خون

 

 
این روزها گر نباشی عاشق بهتر است
گل خرزهره بویش ازشقایق بهتر است
 
ما که خیری ندیدیم از صداقت و حیا
گویی چشم های هیزو فاسق بهتر است
 
خسته ام... شیرین هم شیرین های قدیم
فرهاد هم با تیشه های سابق بهتر است
 
از قدیم گفتند دوری و دوستی ، آری
هرچه دورباشی ازخلایق بهتر است !
 
 بوی گند خیانت شهر را در برگرفت
هر چند خلایق هرچه لایق بهتر است
 
بسته ای قرص و کمی خواب لازمم
بی صدا مردن کمی از دق بهتر است

                         ( دلخون)


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:, :: 21:52 :: توسط : دل خون

 

خواب شیرینِ بعد از ظهر و افکار شما
من و ماه و شب وسیگار،وتکرار شما
 
هیز و کافر شده چشمان مسلمان من از
آن حالت و چاک پیراهن گلدار شما !
 
و چقدرحس لطیفی ست تجسم کردنِ
راه رفتن ، طرز حالات و رفتار شما
 
اخم وغیظ کردی دلم لرزید بس است
ایستاده ام حالا زیر چوبه ی دار شما
 
ماه هاست آرزویم شده این ، کاش :

باز میشد پنجره ای از دل دیوار شما

                   ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:21 :: توسط : دل خون

 

چشمهایم راکه می بندم سرم تیر می کشد

گوشهایم سنگین وانگارکه کرم،تیر می کشد

 

آه ... خاطراتت در خیالم بارِ سنگینی شدند

از مرورش در سرم ،سرتاسرم تیر می کشد

 

عاشقانه در هوایت پرواز کردم ... ناگهان !

از همان موقع ست هی پرم تیر می کشد

 

از وقتی دستت شد سهم دست دیگری

قلب نه ... آنجا ... آن ورم تیر می کشد !

 

شب ها آغوشم پر بود از آغوشت، حالا !

هرشب از جای خالیت بسترم تیر می کشد

 

بازگشتت را احمقانه قافیه می بافم به هم

دفترم از شعرهای بی ثمرم تیر می کشد

 

چیز دیگری از من نماند ، جز ته مانده ای

حالا حتی این منِ مختصرم تیر می کشد

                          ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 19:45 :: توسط : دل خون

 

می روم می بینی جهنم هم برایت سردِ سرد است

هر چهار فصل سالت پس از من زردِ زرد است

 

حس میکنی همین امروز وفردا جای خالی ام را

ببینیم کی به زیر بار غصه و تنهایی مرد است !

 

تورا کشتم مثال مردم هند وسپس آتش زدم برتو

حالا تمامِ سال های با تو بودن مشتی گرد است

 

فحش و نفرین غزلها دامنت را می گیرد یک روز

ناز شستت بانو! ببین قلبم سراپا زخم و درد است

 

دگر در هیچ جای خانه ام جایت خالی نیست حتی

قسم خوردم از این پس شعرهایم از تو طرد است

                                ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 14:34 :: توسط : دل خون

 

دیروز بود، بعد ازصرف چشمهای تو

قرار شد بنویسم یک غـزل برای تو

 

گفتی بکش عطر تنم را روی کاغذی

بی اختیار کشیدم یک شقایق بجای تو

 

دنیا ازطلوع چشمهای تو بیدارمی شود

آن خورشید ِ پشت ِ کوهی ! فدای تو

 

هر روز غروب زمین دلگیر می شود

پرمی شود ازسکوت وغربتِ ردپای تو

 

حالا از پشت عینکت هی شیطنت بریز

آنقدر، تا دنیا پر شود از ماجرای تو

 

حرف در و همسایه ها و شهر تویی

اسم ِ"دختر ورپریده" نیست آشنای تو؟!

 

کم کم به نقطه ی آخر شعرت رسیده ام

درهرطلوعت یک آسمان ستاره فدای تو

                                ( دلخون )

    پ . ن : با تشکر فراوان از دوست عزیزم ش . خ


ارسال شده در تاریخ : جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 11:44 :: توسط : دل خون

 

نمی دانم هر سال که می گذرد

یک سال به عمرم اضافه می شود 

 یا یک سال از عمرم کم می شود  

 تولدم مبارک ؟؟

      


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 21:35 :: توسط : دل خون

 

شاید آسمان خراب شده و ریزش ستاره ها

برهم زده تنظیمات دیش و ماهواره ها

 

مدتیست صدا و تصویر خدا بد میرسد

انگار خدا گم شده این گوشه کناره ها

 

غربت یک دیوارو کارتن و نان خشک

شب آوار شده سر بدبخت بیچاره ها

 

باغ در حسرت چکه ای آب و نمی باران

گریان شده آسمان سر کفش پاره ها

 

وحشت کرده مترسک ازهجوم کلاغ

چندیست بسته به کمر قمه وقداره ها

 

ارمغان شب بوده این غم وغربت تار!

بر دارید از من انگشت اشاره ها!

                       ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 14:47 :: توسط : دل خون

 

زد گره چارقد گلدار و دستش یک بغل
بقچه نانی و پنیر وکاسه ای مثل عسل
 
دست در دست کودکش نوبه و زرد
اول صبـح  زمستانـی و سـرد
 
ره ناکجاست اما مصمم می رود
لحظه ای آرام و گاهـی می دود
 
زخمهای گونه اش زین حاکی است
از همـه حتی خــدا هم شاکی است
 
عشق برایش مثل زهـرمـار بود
شوی حیوانش همیشه هار بود
 
دائما پای بافور و لبش سیگار بود
گویـی از قـوم غارتگـر تـاتـار بود
 
بوقـی ممتد افکارش را پـاره کرد
اشک راروی صورتش آواره کرد
 
شور بی وصفی بدل همراه داشت
هـم هراس مبهمی گهگـاه داشت
 
شوق آزادی و رهایی زین قفس
کودکش تنها امیدش بود و بس
 
فکرهای خوب و شیرین و قشنگ
خانه چوبی نه!... بل خشتی وسنگ
 
هر روزهمراه با پسرش تا مدرسه
عید سمت بازار و خرید البسه
...
فکرهای او را ناگهان دنیا شنید
نعره ی تلخی زد و اخمی شدید
 
دستشان را گرفت وتا ته دره کشید
باز تقدیر پیششان شد رو سفید !
 ...
آخر این قصه گریان بود و بس
غصه هم دیگر به تنگ آمد نفس
 
گامی بیرون نرفته از چاله ، گاه
سرخوش وسرمست می افتیم به چاه
                          ( دلخون )

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, :: 20:24 :: توسط : دل خون

 

مثل فانوسها شدم هر شب و سوسومی زنم

درشب تاریک چشمت سر به هرسومی زنم

 

گرگ باران دیده ام می دانم آخر سر ولی

پیش پای عشق تو ، ناچار زانو می زنم

 

باد با خود می آورد گلهای روی روسریت

من از آن باغی پر از گلهای مینو می زنم

 

سالهاس دائم الخمر از دو چشمان توام

در پی می اشتباهی سر به پستو می زنم

 

عصر یک روز بهاری، سینی گلدار و...

با خلوتت ، یک چای قند پهلو می زنم 

                          ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 18:20 :: توسط : دل خون

 

هروقت خدمتتان سلام عرض می کنم

 از این همه حماقتِ خودم ،حظ می کنم!

 

با شوق و شور می رسم و ... ناگاه

ازمهربانی شما! خودم را نقض می کنم

 

بعد از کمی سلام و احوال پرسی

توی سـرم ، احســاسِ نبض می کنم

 

از زمستـان نگاهتـان بـه مـن انگار

لخت وسطـ سیبری ام و لـرز می کنم

 

بیهوده نیست شبیه شیطان تکیده ام

به خدا از بس حماقت محض می کنم

 

تکان نخورده ، دائم تکانم می دهید!

لطف شماس احساس علفی هرزمی کنم

 

با یک خداحافظی خوشحالتان می کنم

وقتی اینهمه خودم را...فرض می کنم

                                ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, :: 13:17 :: توسط : دل خون

 

این شعر برای تو که باید باشی و هیچوقت ...
سال هاست یک بغض دلخراشی و هیچوقت ...
 
همیشه فکر چیـدن لبهات درعمـق تنهایی   
مثل همان سوژه ی ناب نقاشی و هیچوقت ...
 
عمـریست نئشه ی چشمان خمـارت شده ام     
روبرویم یک مزرعه خشخاشی و هیچوقت ...
 
شعــر همیشــه مرحم زخـم دوریـت بـوده  
همیشه به دلم زخـم می پـاشی و هیچوقت ...
 
  دیشب قلم بر داشتم بیتــی به نـامت بزنـم !    

نفهمیدم تو فکر آسمان خراشی و هیچوقت ...

                                     ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 18:14 :: توسط : دل خون

 

یلدا که می آید یعنی آذر رفته است

یعنی پاییز فصل زجرآور رفته است

 

تبر هم تا می تواند یکه تازی می کند

وقتی جان از سرو تناور رفته است

 

گفت زمزم اززمزمه ی هفت صفاست

راه عشق آن است که هاجررفته است

 

اما چه تفاوت مروه یا لندن یا...وقتی

 حوصله از دست غم سر رفته است 

 

گفتم بعد مردن با شراب غسلم دهید

تا مردم بگویند که کافر رفته است

 

بگذریم...فکرکنیدهرچه گفتم هذیان بود

اصل حرفم پای این بیت آخر رفته است

 

کاش صبح یک روز که بیدار میشدم

میدیدم چهل سال عمرِقی آور رفته است

                                 ( دلخون )

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, :: 8:54 :: توسط : دل خون

 

هر چه شعر گفتم اکثرش بد شده است

شاید چون شعر مصدرش بد شده است

 

روسیاه است زمستان که دگرسرد شود

بسکه پاییزِ امسال آذرش بد شده است

 

این روزها از نگاهم درد می بارد مثل

وقتی نوح دید پسرش بد شده است

 

لنگرم گیرنکرد. ساحل چشمش چقدر...

شاید هم طعم کنگرش بد شده است !

 

بوسه ی باران به گندمزار جانی تازه داد

نان اگر بد شد شاطرش بد شده است

 

نشد آنجور که باید بنویسم راز چشمش

شاید چون شعر شاعرش بد شده است

                                   ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 8:33 :: توسط : دل خون
درباره وبلاگ
حسین صادقیه . این اسمیه که ممکنه در یکی از معدود جاهای زندگی به درد سنگ تراشی بخوره که بدونه با چه حروفی سنگِ سیاه رو خط خطی کنه . ما بقیه اطلاعات مثل زمان و مکان متولد شدن و... هم مثل همین اسمه . القصه حکایت امر این است که ما کاره ای نیستیم پس خوشخبت کسایی که عقلشون پاره سنگ می بره چون ملکوت آسمان و زمین مال اوناس. هر چی و هر کی و هر جا که باشیم آخر سر باید ریق رحمتو نوش کنیم ولی افسوس حتی اینم نقل ونبات دهنا شده که در جلد آدمای با فهم و کمالات فقط ازش دم میزنیم ... کاش اندکی به اصل ذاتمون بر می گشتیم
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنگنا و آدرس sayeh-rooshan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 235
تعداد آنلاین : 1

Alternative content