تنگنا
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد این درد ها را نمی شود به کسی اظهارکرد...
 
 

 

    به نام حق 

همه از مرگ می ترسند من از زندگی سمج خودم ... 

 

"بی تو دستمال که هیچ ... تمام زندگیم زیر درخت آلبالو گم شده"

من و زهرا

شما همه

( پ.ن : زهرا خواهرم)


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 1 فروردين 1398برچسب:, :: 1:0 :: توسط : دل خون

 

لخته های خون روی ایوان ریخته

باد بال و پرها را زیر باران ریخته

 

باد آمد خاطرات کهنه ای همراه خود

در دلم ، پشت دیوار زندان ریخته

 

باد آمد بوی یک عطر قدیمی با خودش

بین شهر و کوچه ها و دور میدان ریخته

 

چون درختی سبز بودم ... بی تو انگار

برگ هایم مثل فصل زرد آبان ریخته !

 

 دوریت چنگیز شد، مرد عاشق پیشه را

بعد خاک و خون کشیدن در بیابان ریخته

 

انگار که بره ای را پاره پاره کرده و

گرگ بی رحم پیش پای چوپان ریخته

 

سوختن سهمم نبود افسوس و بدتر از آن

باد آهش را بر زغال روی قلیان ریخته

 

قهوه و هی قهوه و هی ... دیوانه ام نه؟

شاید عکس چشمت توی فنجان ریخته

                      ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : شنبه 22 اسفند 1394برچسب:, :: 21:56 :: توسط : دل خون

 

مثل جنگجویی که از داغ پسر آزرده است

سراسر خشم و اما قامتم تا خورده است

 

کینه در عمق دل و جان و روانم جا گرفت

طعنه های تلخ مردم هم به من برخورده است

 

جغد می خواند لب بام دلم هر شب و روز

چند سالی شد که در من کودکم افسرده است

 

من بریدم چشم امیدم از این نامردمان

غنچه ها و شاخه های باورم پژمرده است

 

گوشه ای کز میکنم ، هی در خودم دق میکنم

حوصله م را زندگی از بسکه هی سر برده است

 

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 16 آبان 1393برچسب:, :: 19:44 :: توسط : دل خون

 

با عبورت از خیالم یکسر آشوبم نکن

من بمِ تازه تعمیر و تو مخروبم نکن

 

سرکه ای انگوری ام ، ناب و زلال

هم نزن روح مرا وغرق مشروبم نکن

 

قبله ام در راستای  چشمتو پلک هم نزن

در صراط عشق هی مغضوبم نکن

 

حضرت عشقم بیا جان مرا کامی بده

آه مریم به جرم بوسه مصلوبم نکن

 

به دنبال تو کنعان دلم درجست و جوس

آه یوسف ! قطره قطره یعقوبم نکن !

 

و رسوا میشوم همچون زلیخا و ولی

ای عزیز شهر اینگونه محجوبم نکن

 

این حرف های آدمی معمولی است

در توانم نیست کم کم ایوبم نکن !

                        (دلخون)           


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:, :: 16:27 :: توسط : دل خون

 

مینویسم دو سه پیمانه غزل از لب تو

زیر این گنبد نیلی همه دارند تب تو

 

همه تبدار دو چشمِ شکلاتی شده اند

دلخوش رابطه های تله پاتی شده اند

 

کوچه ها از پس هم عطر تورا داد زدند

در نبودت گِله بر ساکنیِ باد زدند..!

 

شاخه ها دست به دامان گل روسریت

تا همه مست ببینند که شُلِ روسریت!

 

کوچه ! اما چه غریبانه خمارت مانده

"بی تو مهتاب شبی باز" به یادت مانده

 

رخ نشان دادی وخورشید دلش ریخت

قوس ابروی تو را دید دلش ریخت

 

سر بلند کردی و مهتاب به ناگاه

مجنون شد و چون بید دلش ریخت

 

خبر آمد کسی از کوچه ما می گذرد

کوچه مست و! سرش چرخید! دلش ریخت

 

شوق چشمان تو دیوانه و مجنونم کرد

دل سپردن به تو وعشق تومفتونم کرد

 

گوشه موی تو بیرون زده از روسری و

شبی جادوی جنون مویت افسونم کرد

 

تو شدی باغچه وغنچه ی احساس منم

از نگاهِ شانه بر موی تو حساس منم !

 

حاج زنبورعسل هستم وتو چشم عسلی

و به شیرینی لب های تو وسواس منم

 

همه ذرات زمین ماتِ تماشای من است

من، تمامم محو سارای من است

 

چقدر زود گذشت از برِ من آمدنت

همه ی قافیه ها گم شده در پیرهنت

 

و تو رفتی و ندیدی چه به روزم آمد

که صدای پای تو تا به هنوزم آمد

 

مدتی هست که از کوچه تو میگذرم

شدی معشوقه ودنبال تو من دربه درم

                          ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: 11:10 :: توسط : دل خون

 

زخم را باید فقط درد بوده باشی تا بفهمی

از ترس یک عمر زرد بوده باشی تا بفهمی

 

باید تمام عمر هرشب بی خوابی می کشیدی

تا صبح در کوچه ولگرد بوده باشی تا بفهمی

 

باید دلت دائم ترک بر دارد از دست زمانه

از دست مردم دل سرد بوده باشی تا بفهمی

 

ب باید...! باید که از چشم خدا افتاده باشی

از نگاه مادر(ه)م طرد بوده باشی تا بفهمی

 

باید غمت در هر قدم اشک می شد و تو

باید قدم ها را فقط مرد بوده باشی تا بفهمی!

                          (دلخون)


ارسال شده در تاریخ : شنبه 21 تير 1393برچسب:, :: 18:46 :: توسط : دل خون

 

گاه و بیگاه نسیم و تن خوش بوی شما

رگ و چاقوی من و باعثش ابروی شما

 

حکم پیشانی ام این بود مسافر باشم

توی داستان خدا قسمت آخر باشم

 

من شکسته م بنشین باز تبر لازم نیست

سوی این دهکده شوم کسی عازم نیست

 

آنقدر داغ به دل ، کوره ی آتش شده ام

رو به اعدام خودم جوخه ی آتش شده ام

 

بی تو در کوچه ی بارانی شب می پلکم

همنوا با قطرات ، بغض شدم می ترکم

 

ای تو تنها که در این قحطی آدم با من

کاش، چند قدم همراه شی کم کم با من

 

عطر پاکی و شکوفایی مریم با تو

بغض آسمان و دلتنگیه نم نم با من...

 

قصه های عشق وشور و مستی با تو

بعد از این مرثیه شغاد و رستم با من

 

به سرم زد یکمی به "من" خیانت بکنم

دلک غمزه را شبی امامت بکنم

 

به سرم زد مدتی را با خودم لج بکنم

که مسیر را روستای خودم کج بکنم

 

اینهمه زخم زبان تیرخلاصم کرده است

فکرهای تلخ و ممتد کم حواسم کرده است

 

فکر نفرین که... نه ... سوزاندمشان

شعرهایی که "تو" دارد همه زیر و بمشان

 

بمشان؟! ... بم منم، زیر و بمم زلزله شد

و سکوت توی مغزم ناگهان هلهله شد

 

ده به هم ریخت همه جا ولوله شد

ناگهان تیرِ غمی پرشکن چلچله شد

 

خاک و خون ، گرد و غبارِ شعر من

شده نابود همه ایل و تبارِ شعر من

 

فصل بارانی این زندگی ام زرد شده

چشم تو باعث افتادن این مرد شده

 

دست مرگ آمده انگار مرا می خواند

وقتی دستانِ تو آغوشِ مرا می راند

                                       ( دلخون )                     

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 23 خرداد 1393برچسب:, :: 18:9 :: توسط : دل خون

 

تا دل تنهای زخمی از نفس افتاده است

مرغک امید بختم در قفس افتاده است

 

مثل آن دختر که از ناچاری و بیچارگی

فحشا میکند لیک از هوس افتاده است

 

یا شبیه جنگجویی که بعد از یک نبرد

از دیارش آوای جرس افتاده است

 

خستگی در چهره اش موج میزند

روبرویش کشته بس افتاده است

 

مثل آن مادر شد حالم ....پسرش

در تصادف مرده ، پس افتاده است

 

در دلم آشوب وغوغاییس... زلزله

گویی که بازهم در طبس افتاده است

 

درد یعنی درختی خود ببیند شاخه اش

تبرشد پیش چشمانش سپس افتاده است

                       ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 22:23 :: توسط : دل خون

 

تازگیها رنگ زرد پر اضطرابم کرده است

توی چهار چوب پاییزی قابم کرده است

 

کل روزهای خوشم اندازه یک برگه شد

قصه های درد و تنهایی کتابم کرده است

 

داغ باغ و خاطرات پرپر گل های عشق

مرتب شیشه در شیشه گلابم کرده است

 

روزنی از سوی چشمانم فقط جا مانده بود

که آن هم مانده بر راهت جوابم کرده است

 

در مدارعشق سوختم... چند ثانیه دورِ شما...

شب به چشمان شما تنها شهابم کرده است!

                               ( دلخون )

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 29 فروردين 1393برچسب:, :: 9:9 :: توسط : دل خون

 

بگذار که من شاعراین عشق خیالیت بمانم

تا سحر پلک نزنم منتظرخواب سفالیت بمانم

 

لب به دندان بگزم ، اخم کنم ، بغض کنم

تا کی با غربتِ جای خالیت بمانم ؟

 

من باکره ام... دست بکش روی تنم تا

عشق کنم ، سرخوش ِ دس مالیت بمانم !

 

تو نازترین قالی کرمان و من ای کاش

کورتر از کورترین گره قالیت بمانم

                          ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 19:11 :: توسط : دل خون

 

دردهای بی امان هست و درمان ، گریه

یادگار جامانده ازکودکی ،هذیان ، گریه

 

قهوه ام را شیرین خوردم اما فال من

شد سال های بعد از آن فنجان ، گریه

 

شانه ای که سالها قرص و محکم مینمود

حال بالا و پایین می پرد ،لرزان ،گریه

 

چون دلیری خورده بد نیرنگ ز یار

از پس تلخی لب های خندان، گریه

 

کودکی سی ساله ! پیش چشم مرد دیروز

" توی جنگلهای گیلان ،باز باران"... گریه

 

حس سرگیجه باعطر دو سیب و چای تلخ

توی نقش های گنگ دود قلیان ، گریه

 

سالهاس شب و روزم شده بر این منوال

سالهاس من و یاد گیسوی پریشان ، گریه...

                        ( دلخون)   


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 بهمن 1392برچسب:, :: 17:53 :: توسط : دل خون

 

ای بنازم ناز زیبایت که در خواب هم تبسم کرده ای

عشق را لای پلکهای به هم چسبیده ات گم کرده ای

 

 لحظه ای آرام نمیگیرد لبانم حرف دارد از بوسه ها

گوئی با لب های بسته ت سالها با من تکلم کرده ای

 

سیل ویرانگر گیسویت جهانم را به نابودی کشید

مگر دیوانه با امواج اطلس تو تلاطم کرده ای ؟

 

زهر اخمت بد رقم دردناک و مرگ آور شده ست

راستش را بگو ، تبانی با مار یا کژدم کرده ای ؟

 

میکشم خود را و هی جان می کنم تا یک غزل...

تو حافظ را ولی با گوشه چشمت تجسم کرده ای

                                               ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 15:31 :: توسط : دل خون

       با سلام خدمت تمام دوستان عزیز . هرچند یه مقدار دیر به ذهنم رسید اما لازم دیدم از شما بزرگواران که همیشه همراه و کنار من بودید چه با حضوری ملموس چه با گذری بی صدا ، تشکر و قدردانی داشته باشم. بنده شخصاً هیچوقت نخواستم جسارت کنم و اسم شعر بذارم روی این نوشته های کج و خل که از تیکه پاره های یه ذهن بی سلیقه و مغشوش به زور می خوان با یه نظمی کنار هم چیده بشن . اینو من باب اطلاع همگان میگم که این همه اشتباه و کم و زیاد رو چندان خرده نگیرن. بذارید به حساب یه روانی که می خواد دلپریش رو یه جایی خالی کنه. بازم از صبر و شکیبایی شما که تحملم می کنید با تمام وجود ناچیزم تشکر میکنم.


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, :: 19:29 :: توسط : دل خون

 

گرغصه و تنهایی فقط قسمت ما شد

گر خانه متروکه ی توعزلت ما شد

 

گر آینه در آینه صد بار شکستم

هر آینه هجران تو گر آفت ما شد

 

ولی طرح چلیپایی چشمان خمارت

زد و حل مشکل لکنت ما شد

 

گره روسریت شل شد و مویت...

باد آمد و اما شیطنت تهمت ما شد

 

تو وسوسه انگیزترین قسمت شعری

سیب چیدن از لبت حسرت ماشد!

 

من شاعرکِ بی دلِ تنها و غریبم

که نوشتن ز شما قیمت ما شد

               ( دلخون )  


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, :: 18:32 :: توسط : دل خون

 

این حرف بین خودمان بماند انگاردلم

در سوگ کسی نشسته پای دیوار دلم

 

چندیست که از ماه بدم آمده است

از اینهمه دلتنگی بیگاه بدم آمده است

 

حس میکنم از شب متنفر شده ام

ازبارش بی وقفه باران متاثر شده ام

 

من گم شده ام، ستاره ها گول زدند

دیریست درصداقت آینه کافر شده ام

 

کاش اشک تمساح به من هم برسد!

توی شام امشب یه کمی سم برسد

 

توی این شهر پر از کینه و درد

شب تلخی مثل آن حادثه بم برسد

...

خسته ام ، خسته تر از ارگِ قدیم

مثل حجمِ بهتِ در چشم یتیم

 

بین مردم حالا جاری هستم مثلا

گاهی سرخوش گاهی مستم مثلا

 

شد هوا مست و زمین مست و منم...

من همان بغضم که درسینه شکستم مثلا

 

پل زدم از در صبح تا دژ مستحکم شب

خیس شد بالشم از بارش بی وقفه و تب

 

پشت پرچین شب،هرشب دل من میگیرد

وشبیه مادیانی که اسیر شد دل من میمیرد

                                   ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:, :: 12:26 :: توسط : دل خون

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ
حسین صادقیه . این اسمیه که ممکنه در یکی از معدود جاهای زندگی به درد سنگ تراشی بخوره که بدونه با چه حروفی سنگِ سیاه رو خط خطی کنه . ما بقیه اطلاعات مثل زمان و مکان متولد شدن و... هم مثل همین اسمه . القصه حکایت امر این است که ما کاره ای نیستیم پس خوشخبت کسایی که عقلشون پاره سنگ می بره چون ملکوت آسمان و زمین مال اوناس. هر چی و هر کی و هر جا که باشیم آخر سر باید ریق رحمتو نوش کنیم ولی افسوس حتی اینم نقل ونبات دهنا شده که در جلد آدمای با فهم و کمالات فقط ازش دم میزنیم ... کاش اندکی به اصل ذاتمون بر می گشتیم
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنگنا و آدرس sayeh-rooshan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 49
بازدید کل : 134732
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 235
تعداد آنلاین : 1

Alternative content